بچه ‌روستایی

چیز دندان‌گیری در اینجا نیست؛ یک بچه روستایی از خاطراتش می‌گوید؛ مراقب باشید وقت‌تان تلف نشود!

روستای کوچک ما تنها یک مدرسه داشت و البته هنوز هم دارد؛ یعنی هنوز به همان سبک و سیاق قدیم است؛ معمولا شاگردان کل این مدرسه از ۲۰ نفر بیشتر نمی‌شدند؛ دختر و پسر. در زمان ما تمام ۵ پایه تحصیلی ابتدایی را در دو کلاس جای داده بودند؛ پایه‌های اول و دوم و سوم در یک کلاس و کلاس‌های چهارم و پنجم در کلاسی دیگر؛ من پایه‌های اول و دوم را در همین مدرسه بودم و از پایه سوم ابتدایی به خاطر مهاجرت از روستای پدری به روستای مادری، مدرسه‌ام هم تغییر کرد؛ که درباره این مهاجرت باید زیاد بنویسم. بگذریم در حال گفتن از مدرسه بودم؛ سال اول مدرسه کل کلاس ما سه نفر بودند؛ من و دو دختر از روستای‌مان و من و تنها پسر کلاس اول بود؛ معمولا برای مدارسی با این جمعیت یک معلم بیشتر نمی‌فرستند و او هم مدیر آموزگار است و کل مدرسه را باید مدیریت و آموزش بدهد (!) امّا سال اول ما نمی‌دانم چه شده بود که دو معلم داشتیم؛ یعنی یک معلم برای کلاس‌های اول و دوم و سوم و یک معلم برای کلاس چهارم و پنجم. ولی سال بعد یک معلم بیشتر نداشتیم؛ نمی‌دانم چون سال اول مدرسه را هم صبح می‌رفتیم و هم بعد از ظهر اینگونه دو معلم بود و سال دوم را چون فقط صبح‌ها می‌رفتیم یک معلم داشتیم؛ یا که چی؟ 

سال اولی که دو شیفت یعنی هم صبح و هم بعداز ظهر به مدرسه می‌رفتیم برایم جذاب بود؛ ظهر می‌رفتیم و خانه ناهار می‌خوردیم و برمی‌گشتیم مسجد روستا، آخر مسجد دقیقا روبه‌روی مدرسه واقع شده بود و تنها عرض خیابان میان‌شان فاصله بود، البته عرض خیابان روستا که شاید شهری‌ها به این خیابان بگویند کوچه! بعد از نماز به مدرسه برمی‌گشتیم؛ امّا سال دوم که دیگر فقط شیفت صبح به مدرسه می‌رفتیم و نماز ظهر را در همان حیاط مدرسه که به نوعی محل عبور اهالی روستا نیز بود، میخواندیم؛ در انتهای آخرین زنگ و قبل از رفتن به خانه موکتی را سال‌بالایی‌ها و معلم پهن می‌کردند و معمولا هم معلم خود پیش‌نماز می‌ایستاد و نماز جماعت می‌خواندیم.

آخرین بند در توضیح مدرسه را هم که در مورد زنگ ورزش است بگویم و بیش‌از این حوصله‌تان را سر نبرم؛ از آنجایی که تعداد افراد کلاس‌ها کم بود، زنگ‌های ورزش همه‌ی پنج پایه هم‌زمان بود؛ و خوب مشخص است دیگر کل مدرسه که البته در بهترین حالت ۲۰ نفر بودیم، تنها دو بازی (یا ورزش) داشتیم؛ یا زور پسر‌ها می‌چربید و دختر‌ها را مجبور به فوتبال می‌کردند و یا زور دختر‌ها و پسر‌ها را مجبور به وسطی بازی کردن؛ البته بعد از گذشت دقایقی از بازی‌ها دیگر اجباری در کار نبود و به خاطر کری خواندن‌ها بازی‌ها جذابیت خودش را در دل بچه‌ها پیدا می‌کرد.