رودخانه زاینده رود قبل از خشک شدن، زیبایی خاصی به روستایمان میبخشید. در اینجا کمی در مورد یکی از زیباییها آن برایتان گفتم. درختچههای زیبایی که در اردیبهشت، بهشتی صورتی در حاشیه رودخانه میساختند. البته این بهشت تنها در یک طرف رودخانه به وجود میآمد. در سمتی که روستا قرار داشت وگرنه در آن طرف دیگر بیابانی بیش نبود. و شاید دلیل عدم رویش درختچهها در طرف دیگر رودخانه، بلند بودن آن طرف بود. در تابستانهای گرم خنکی خاصی در بین این شبه جنگل به وجود میآمد که بعد از شنای در رودخانه سرمایی به تنمان میانداخت که در تابستان مجبور به روشن کردن آتش میشدیم.
تابستانها شنای در رودخانه یکی از تفریحات لاکچری ما بود. کوچک و بزرگ نداشت، همه بچهها در رودخانه بودند. قسمتهای عمیق برای بزرگترها بود و ما که هنوز شنا کردن را یاد نگرفته بودیدم در قسمتهای کم عمق بازی میکردیم. من همیشه سرما خوردگیهایم در تابستان بود و خیلی کم پیش میآمد در زمستان سرما بخورم.
اگر هم سرما خوردگی در زمستان بود، به خاطر بازی روی یخهای رودخانه بود! در زمستان آب رودخانه یخ میزد. و قطر آن هم آن قدری بود که ما روی آن بازی کنیم. البته بیشتر کنارههای رودخانه بازی میکردیم؛ چرا که در میانههای آن قطر یخ کم میشد. و هنگامی که سرسره بازی و دوچرخه بازی روی یخ تمام میشد و خسته میشدیم قبل از برگشتن به خانه به قسمتهای میانه میرفتیم تا جایی که قطر یخ نازک می شد و قدرت تحمل ما را نداشت و یک پا عقب و با پای جلوی یخها را میشکستیم و همینطور که میشکستیم به عقب بر میگشتیم و اکثر وقتها هم تا زانو در آب میرفتیم و خیس بودیم و گاهی هم روی اینکه چه کسی جرئت دارد به میانه رودخانه یخ زده برود شرط میبستیم. البته شرطهایمان اکثرا رو کم کنی بود و برنده چیزی نسیبش نمیشد. چه تابستان و چه زمستان وقتی از رودخانه به خانه برمیگشتیم دعوا و کتک منتظرمان بود. و ما هم آدم بشو نبودیم :)
در پاییز هم مشغول ماهی گرفتن از رودخانه بودیم. نه با قلاب و از این قرتی بازیها؛ معمولا ما کوچکترها با دست میگرفتیم و بچههای بزرگتر -بهتر است که بگویم جوانها- با تور ماهی گیری. البته وقتی هم که این ماهیها را به خانه میآوردیم معمولا همراه با سرزنش و دعوای مادر بود که اینها چیست آوردهاید. خیلی وقتها میشد که در کنار آب آتشی به پا میکردیم و صیدهایمان را با آب رودخانه شسته و روی آتش کباب میکردیم؛ البته شستن خودمان و کباب کردن خودمان، متوجه هستید که یک بچه ۷ یا ۸ ساله چگونه چیزی میشوید و میپزد؟
ما فقط ماهی نمیگرفتیم؛ خیلی از وقتها هم از ماهی خسته میشدیم و به دنبال قورباغه و لاکپشت - مخصوصا بچههایشان - بودیم. اکثرا در خانه بچه لاکپشت نگه میداشتیم و حیوان خانگیمان بود. بعضی وقتها هم به دنبال مار. البته میدانید که مار آبی خطرناک نیست و نیشی ندارد که ترسناک باشد. یا خود را دوی دست و پای ما میپیچاند و فشار میداد و یا نهایتا گاز میگرفت. که بعد از چند بار گاز گرفته شدن دیگر حرفهای میشدیم و از سر آنها را میگرفتیم.
ما که توان گرفتن پرندههای اطراف رودخانه را نداشتیم؛ ولی پدرها با تفنگ پرنده شکار میکردند که جدا گوشت لذیذی داشتند. و گاهی پدرها ماهی میگرفتند که ماهیگیری ما نسبت به آنها بازی بود. صیدهایشان تا ۵ برابر بزرگتر از آنچه بود که ما میگرفتیم. آنها وقتی میرفتند ماهیگیری حداقل یک گونی ماهی که تقریبا ۵۰ یا ۶۰ کیلو باشد ماهی میگرفتند. البته آنها معمولا پاییز میرفتند که سطح آب رودخانه پایین میآمد و در مدت زمان کوتاهی تعداد زیادی ماهی بگیرند. یک بار به یاد دارم که پدرم با شوهر عمّهام که یک وانت داشت میخواستند بروند ماهی بگیرند که اسرار من باعث شد همراهشان باشم. البته این ماهیگیریها هیچکدام شغلشان محسوب نمیشد. شغل اکثر اهالی روستا کشاورزی بود و در کنارش چندتایی دام داشتند. وبعضیها هم که گلهدار بودند و شغلشان چوپانی. بعضیها در کنار کشاورزی شغل دومی هم داشتند؛ مثل بقالی، بنایی، رانندگی و ... امّا شغل اصلی یا کشاورزی بود یا چوپانی. خلاصه آن روز وقتی برگشتیم عقب وانت پر بود از ماهی. و من هم در کنار آنها بودم؛ یعنی عقب وانت. کوچکترین ماهیها را برای خودم جدا میکردم که وقتی رسیدیم خانه سهم خود را بردارم. آنقدر این ماهیها زیاد بود که معمولا بین افراد زیادی از خانواده تقسیم میشد؛ عموها، عمهها و خالهها و داییها هر کدام سهمی داشتند. والبته وقتی آنها هم میرفتند ماهیگیری، سهم ما را جدا میکردند.
اکثر وقتها ماهیها را خود پدرم میپخت. آنهم تنوری. از آنجایی که ماهی زیاد بود، همیشه ماهی را خالی خالی میخوردیم. مخصوصا ماهی تنوری که شبیه به پفک میشد. راستی یک نکته را یادم رفت بگویم. اکثرا یا شاید همیشه ماهیهایی که صید میکردند و ما میگرفتیم، ماهی کپور بود. چرا که آب رودخانه شیرین بود.
و خوب این خاطرات با رودخانه تا ۹ سالگی ادامه داشت. از ۹ سالگی به روستایی دیگر مهاجرت کردیم. البته نزدیک به روستای قبلی بود ولی خوب دیگر آن دسترسی قبلی نبود و تا امروز که خشک شده و آب فاضلاب در آن جریان دارد.