بچه ‌روستایی

چیز دندان‌گیری در اینجا نیست؛ یک بچه روستایی از خاطراتش می‌گوید؛ مراقب باشید وقت‌تان تلف نشود!

در اوایل زمستان سال هزار و سی‌صد هفتاد و سه هجری‌-شمسی همزمان با بلند شدن صدای اذان صبح، صدای گریه‌های من هم بلند شد و پای در این دنیا گذاشتم. آنچنان که در شناسنامه‌ام آمده است و مادرم می‌گوید در یکی از شهر‌های کوچک که نزدیک‌ترین شهر به روستای‌مان بود - حدودا ۲۰ کیلومتر فاصله دارد - به دنیا آمدم هرچند هنوز هم امکانات آن‌چنانی ندارد ولی آن زمان زایشگاهی داشت که در آن پزشک متخصص زایمان نبود و تنها یک ماما بود که مادر فرزند را کمک کند و اگر خدایی نکرده در حین زایمان نیاز به پزشک می‌شد باید به مرکز استان یعنی شهر اصفهان می‌رفتند. هرچند حالا هم پزشکی ندارد. از دیگر چیز‌هایی که مانند مقارن شدن تولدم با اذان صبح می‌توانم به آن افتخار کنم، تولد در ماه رجب است.

روستای پدری من روستایی است در سواحل رودخانه‌ی زاینده‌رود و در شرق استان اصفهان. روستایی که کمتر از ۴۰ خانوار و کمتر از ۲۵۰ نفر جمعیت دارد. حدودا ۹۰ کلیومتر با مرکز استان فاصله دارد. و نزدیک‌ترین شهر به آن همان شهری بود که من در آن متولد شدم در فاصله ۲۰ کیلومتری. قبلا آثار تاریخی هم داشته مثل قلعه که من به یاد دارم چقدر در‌ آن بازی کردیم ولی اکثرا تخریب شده و تنها اثری که مانده یک خانه نه‌چندان قدیمی است که آن هم مالک دارد و ورثه بزودی خرابش خواهند کرد.

فرزند اول خانواده هستم و این باعث می‌شد که کانون توجهات پدر و مادر عزیزم باشم؛ هرچند که پدرم ته‌تغاری و مادرم هم فرزند پنجم بود و پدربزرگ‌هایم و همچنین مادربزرگ‌هایم نوه زیاد دیده بودند و برای‌شان تازگی نداشتم ولی خوب در عوض برای پدر و مادرم که فرزند اول بودم. هرچند به خاطر دوری از پدربزرگ و مادربزرگ مادری پیش آن‌ها از دیگر نوه‌ها عزیز‌تر بودم و حتی برای دایی‌ها و خاله‌ها، ولی در عوض به خاطر زندگی چند خانواده در خانه پدر بزرگ پدری و زیاد بودن بچه در یک خانه، تفاوتی با دیگر نوه‌ها نداشتم.